عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

خونه ی جدید ما...

سلام دوستای خوبم... ما فردا از اینجا میریم خونه ی جدیدمون.روزهای تلخ و بیشتر شیرینی اینجا داشتیم.تولد سه سالگی شازده پسرمون اینجا برگذار شد و کلی ماجراها و اتفاقات خوب و بد از سر گذروندیم.حالا خودمون خونه دار شدیم.خونمونو خیلی دوست دارم.تا حالا همش توی خونه هایی با حال و اتاقهای بزرگ و ویلایی بودیم.اما خونه ی خودمون طبقه ی دوم آپارتمانه.یه کم نگران بردیا جونمم.چون اونجا یه کم کوچیکه و این مرد شمالی ما در فضاهای تنگ و کوچیک دووم نمیاره....امروز از صبح رفتیم اونجارو تمیز کردیم.طفلی بردیا هم همش همراهمون بود و تا تونست شیرین زبونی و البته خرابکاری کرد....من نهار درست کرده بودم ولی چون کارمون خیلی طول کشید بابایی به سفارش آقا بردیا برامو...
8 اسفند 1392

امان از ويروس...

شيشه ي عمر مادر... دو شنبه رفتيم بيرون.رفتم داروخانه كه برات يه شربت اشتها آور بخرم.بس كه لب به غذا نميزني مثل ني قليون لاغر شدي.اما چشمت روز بد نبينه همون چند دقيقه اي كه توي داروخانه بوديم كافي بود تا جنابعالي با قدرت بالايي كه در جذب انواع  ويروسها داري، يك ويروس وحشناك جذب كني...از دوشنبه شب تبت شروع شد و تا همين الان هنوز درگيريم.سه شنبه بردمت دكتر.گفتن تب ويروسيه و چهار پنج روز طول ميكشه و هيچ چرك و عفونتي هم نداره.فقط استامينوفن دادن و در صورت قطع نشدن تب هم ايبو بروفن....اما جونم برات بگه كه من احمق يه كم در دادن ايبو بروفن زياده روي كردم.از بس كه همكارام از خطرات تب و تشنج و...گفتن منو حسابي ترسوندن و من هم كه ديدم تبت ...
4 اسفند 1392
1